از مقتضيات زبان فارسی در ترجمه قرآن كريم


 

نویسنده : مرتضی كريمی نيا




 
هر زباني براي انتقال مفاهيم، ساختاري ويژه خود دارد. اين ساختار متناسب با فهم عرفي اهل آن زبان شكل مي‏گيرد و بديهي است در برگردان هر متني از زبان مبدأ به زبان مقصود لحاظ اين ويژگيها بر مترجم ضرورت دارد. اين ضرورت در باب ترجمه قرآن تأكيد بيشتري پيدا مي‏كند. خوشبختانه پس از پيروزي انقلاب اسلامي اقبال شاياني به ترجمه فارسي قرآن كريم شد و امروز ما شاهد بيش از پانزده ترجمه قرآن هستيم كه پس از انقلاب به زيور طبع آراسته شده‏اند. مهمتر از ترجمه‏ها، وجود نقدها و نكته سنجيهايي است كه فرآيند ترجمه قرآن را اتقان بيشتري مي‏بخشند. وجه مشترك همه اين نقدها، عدم توجه به مقتضيات زبان فارسي در ترجمه يك متن عربي است. مقاله حاضر درصدد بيان بخشي از اين مقتضيات است و اميد كه با رهنمودهاي فرهختيگان و قرآن پژوهان غناي بيشتري پيدا كند.
وقتي قرآن را به فارسي ترجمه مي‏كنيم، نبايد دستور زبان عربي را به كار بريم. به كارگيري اين نكته روشن در عمل، همواره بر مترجمان فارسي قرآن كريم آسان نبوده است. هر مترجمي در گوشه‏اي از سخن خود، آگاهانه يا ناخودآگاه، از دستور زبان عربي بهره برده است و خلط ويژگيهاي زبان عربي با فارسي همواره اغلاط فراواني را موجب شده است.
اگر همه مترجمان را آشنا به مشكلات و ريزه‏كاري‏هاي هر دو زبان فارسي و عربي بدانيم، تنها دليل عدم رعايت مقتضيات زبان فارسي در ترجمه قرآن آن است كه قرآن كريم نه تنها نزد آنان، بل در فرهنگ عموم مسلمانان، قداست و حرمت بسيار داشته است و اداي مفاهيم آن با الگوهاي زبان مقصد، كه گاه مستلزمِ برهم زدن ساختار عربي جملات است، امري مشكل مي‏نُموده است. نگاهي گذرا بر كارنامه مترجمانِ نخستينِ قرآن كريم شاهد خوبي بر اين مدّعاست. «مثلاً مي‏دانيم كه برخي از فعل‏هاي عربي با باء متعدي مي‏شوند، و ناچار آن باء در زبان فارسي هيچ نقشي نمي‏تواند داشته باشد. با اين همه وسواس مترجم در بازگو كردن يك يك كلمات قرآني، او را بر آن داشته كه عبارت يأتِ بكم اللّه‏ُ را چنين ترجمه كند: «بيارد بشما خداي» (ترجمه رسمي، 1/109)»1
پيشترها ترجمه قرآن را به گونه زمان ما سهل و مجاز نمي‏دانستند و دست مترجمان در ترجمه قرآن به فارسي و رعايت الگوهاي زبان فارسي عصرشان بسته‏تر بود. آقاي آذر تاش آذر نوش در توصيف شرايط حاكم بر مترجمانِ تفسير طبري آورده‏اند: «بي‏گمان مترجم ايراني خود مي‏داند كه هر چند بكوشد و هرچه دانش و هنر داشته باشد باز قادر نخواهد بود كه در زبان فارسي، آن معجزه الهي را بازگو كند و يا حتي پرتويي از آن را هويدا سازد. از سوي ديگر سخن الهي، منشأ همه اعتقادات و احكام شرعي ايشان است. بنابراين، اندك تخطّي از لفظ خداوند، خطر آن را دارد كه در احكام شرع خللي حاصل شود و مترجم به گناه سختي آلوده گردد. آن احساس عجز در برابر وحي خداوندي از يك سو، و اين بيم لغزش از سوي ديگر پنداري فكر و قلم مترجمان را چنان گرفتار مي‏داشت كه ايشان ديگر در ترجمه‏هاي فارسي خود يك دم احساس آزادي نمي‏كردند و سرانجام چاره كار را در آن ديدند كه از رساندن پيغام، از زبان مبدأ به زبان مقصد چشم بپوشند و تنها به يافتن معادل‏هايي براي واژه‏هاي عربي اكتفا كنند، و سپس آنها را، يك به يك زير الفاظ قرآن بنگارند. اين شيوه عاقبت چند نتيجه به بار آورد كه طي هزار سال دوام آورد و در جاي جاي زبان و ادب فارسي تأثير عميق گذاشت.»2
در روزگار ما، از آن هول و هراس كاسته شده است و به بركت ترجمه‏هاي متنوّع و مختلف، دست مترجمان در رعايت الگوهاي زبان فارسي گشوده‏تر شده است. در كنار ترجمه‏هاي لفظ به لفظي چون ترجمه معزي و مصباح‏زاده، مترجماني چون آقايان آيتي، فولادوند، مجتبوي و پورجوادي كوشيده‏اند تا بيشتر به زبان فارسي نزديك شوند، گو اينكه برخي از اين ترجمه‏ها، از نوعِ ترجمه آزادند.
در اين نوشتار مقصود آن نيست كه بر ترجمه آزاد قرآن تأكيد رود، بلكه مدّعا اين است كه حتي در يك ترجمه دقيق و مطابق نيز مي‏بايد مقتضيات زبان مقصد تا حدِّ امكان به درستي رعايت شود؛ زيرا در غير اينصورت اساساً ترجمه، دقيق و مطابق نيست. رعايتِ دقّت و امانت در ترجمه فارسيِ قرآن، خود مستلزم به كارگيري هر چه بيشتر الگوها و ويژگي‏هايِ زبانِ فارسي است.
مقايسه دو زبان عربي (قرآن) و فارسي با تمام ويژگي‏ها و مشتركاتشان در چنين مجالي ممكن نيست، خاصّه آنكه در اين موضوع هنوز در ابتداي راه هستيم و كمتر مؤلّفي در حوزه قرآن پژوهي يا ادب فارسي به تفصيل به اين موضوع پرداخته است. از اين رو در نوشتار حاضر مي‏كوشيم تا صرفاً پاره‏اي از عناصر زباني قرآن را با شرايط زبان فارسي بسنجيم و مجموعه‏اي از الگوهاي ممكنِ زبان فارسي را در ترجمه برخي از اسلوب‏هاي زبان قرآن ارائه دهيم.
مباحثي كه در گزينش اين مقال گرد آمده‏اند عبارتند: 1ـ صفت 2 ـ ضمير 3 ـ موصول و در هر بخش تنها پاره‏اي از الگوهاي به كار آمده در قرآن كريم بررسي شده است. نتايج طرح شده در هر مبحث، پيشنهاداتي بيش نيستند و به هيچ رو سخن نهايي به شمار نمي‏آيند. اميد داريم نقد و اصلاحِ اين پيشنهادها بر غناي ترجمه فارسي قرآن بيفزايد.

1 ـ صفت
 

تقسيم بندي‏هاي دستوري صفت در زبان‏هاي عربي و فارسي از تمام جهات بر يكديگر منطبق نيست. بي آنكه قصد موشكافي در مباحثي دستوري چون صفات فاعلي، مفعولي، تفضيلي، نسبي و جز آن را داشته باشيم، تنها به پاره‏اي از مسائل ترجمه در الگوهاي و صفي قرآن مي‏پردازيم.

1 ـ 1. مطابقت صفت و موصوف در تذكير و تانيث
 

صفات در زبان فارسي، از آنجا كه مذكّر و مؤنّث ندارند، با موصوف خود مطابق نيستند؛ اما در زبان عربي، براي موصوف مذكّر و مؤنّث، به ترتيب صفت مذكّر و مؤنّث مي‏آورند. رعايت اين نكته در زبان فارسي اصلاً لازم و بلكه جايز نيست، به جز مواردي اندك كه در زبان عرف مصطلح شده‏اند. چند مثال قرآني از اين قرار است: كَلِمَةً طَيِّبَةً (ابراهيم، 24)؛ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ (بقره، 196)؛ اَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ (بقره، 221)؛ رَحْمَةٌ واسِعَةٌ (انعام، 147)؛ بالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ (قيامه، 2)؛ زَجْرَةٌ واحِدةٌ (نازعات، 13). مواردي از عدم رعايت اين نكته در ترجمه‏هاي فارسي چنين است: الف) كانِ النّاس اُمَّةً واحدةً (بقره، 213) «بودند مردمان امت واحده» (مصباح زاده)؛ ب) يا اَيَّتُهَا النفسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (فجر 27و «هان اي نفس مطمئنه» (خرمشاهي) ج) امْرَأَةً مُؤْمِنَةً (احزاب، 50) «زن مومنه‏اي» (الهي قمشه‏اي)

2 ـ 1. مطابقت صفت و موصوف در افراد و تثنيه و جمع
 

تطابق صفت و موصوف از جهت مفرد و تثنيه و جمع بودن، در زبان عربي لازم است ولي امروزه در زبان فارسي صحيح نيست. در گذشته، گاه نمونه‏هايي از اين نوع مطابقت در نظم فارسي و يا پاره‏اي از ترجمه‏هاي قرآن آمده است.
بدست كسي ناسزا رايگان شدند آن جوانان آزادگان
(شاهنامه)
فراز آورم لشكري بيكران من اكنون ز تركان جنگاوران
(شاهنامه)
بس درِ بسته به مفتاح دعا بگشانيد به صفاي دل رندان صبوحي زدگان
(ديوان حافظ)
اين شيوه كه گرته برداري مستقيم از ساخت زبان عربي است، در زبان فارسي (امروز) كاملاً متروك است. بهتر است در ترجمه فارسي قرآن آن را به كار نبريم. چند مثال قرآني‏از اين‏قرار است: اَيّاماً مَعْدُوداتٍ (آل عمران، 24)؛ ذُرِيَّةٌ ضُعَفاءُ (بقره، 266)؛ آياتٌ مُحْكَماتٌ (آل عمران، 7)؛ مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدَادٌ (تحريم، 6)؛ اِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبينَ (انفطار، 11 و 10)؛ غُلاَمَيْنِ يَتيمَيْنِ (كهف، 82)؛ عَيْنانِ نَضَّاخَتانِ (رحمن، 66)؛ و آياتي چون توبه، 100 و 112؛ تحريم، 5؛ عبس، 42؛ رحمن، 70 و 72؛ نور 23.
مواردي از عدم رعايت اين نكته در ترجمه‏هاي فارسي قرآن كريم چنين است: الف) سَفَرَةٍ كِرامٍ بَرَرَةٍ (عبس، 16 و 15) «نويسندگاني كه گراميانند و نيكان» (خرمشاهي)؛ ب) الكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (عبس، 42) «كافرانِ بدكاران» (دهلوي)؛ ج) جُنْدٌ مُحْضَرونَ (يس، 75) «سپاهي حاضر كردگان» (مصباح زاده)؛ د) اَزْواجاً خيراً مِنكُنٌ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ (تحريم، 5) «زناني بهتر از شما، رامان، گرويدگان، نِيايندگان، رو به خدايْ آران، پرستندگان، رهروان» (امامي).
1 ـ 2 ـ 1. در بسياري از تركيب‏هاي اضافي در زبان عربي، مضاف و مضاف اليه هر دو جمع‏اند. در پاره‏اي از اين موارد مي‏توان ـ و شايد صحيح آن است كه ـ مضاف را مفرد آورد نه جمع. چند مثال قرآني عبارت است از: بِاَيْدي سَفَرَةٍ (عبس، 15) «به دست نويسندگاني»؛ بِمَواقِعِ النُّجُوم (واقعه، 75) «به جايگاه ستارگان»؛ في بُطُونِ اُمَّهاتِكُمْ (نجم، 32) «در شكم مادرانتان»؛ جُلُودُ الّذينَ (زمر، 23) «پوست كساني كه»؛ تحت اَقْدامِنا (فصلت، 29) «زير پايمان»
در برخي موارد نيز اصلاً نمي‏توان مضاف را در ترجمه فارسي به گونه مفرد آورد، مانند اين نمونه‏ها: آبائُكُمْ و اَبْناءُكُمْ و اِخْوانُكُمْ وَ اَزْواجُكُمْ (توبه، 24) «پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان»؛ حُصُونُهُمْ (حشر، 2) «دژهايشان»؛ رُسُلُهُمْ (تغابن، 6) «پيامبرانشان»؛ بُيُوتُهُمْ (نمل، 52) «خانه‏هايشان»
2 ـ 2 ـ 1. مي‏توان يكساني مبتدا و خبر از جهت مفرد و تثنيه و جمع را ـ كه در زبان عربي اصل است ـ به ترجمه فارسيِ آيات قرآن منتقل نكرد. مثلاً در ترجمه اِنْ كُنْتُمْ صادقينَ (سبأ، 29) بگوييم: «اگر راستگوييد»، نه آنكه «اگر راستگو يانيد». هر اندازه از ترجمه‏هاي كهن‏تر فارسي به سوي برگردان‏هاي متأخرتر مي‏آييم، رعايتِ اين نكته نُمود بيشتري مي‏يابد؛ ليكن شايد در ميان ترجمه‏هاي موجود، كمتر برگرداني در همه جا به اين اصل وفادار مانده است. نمونه‏هايي از عدم رعايت اين اصل را مي‏آوريم: الف)اِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (عنكبوت، 12) «هر آينه ايشان دروغگويانند» (دهلوي)؛ ب) هُمْ فيها خالِدُونَ (مؤمنون، 11) «ايشان باشند در آن جاويدانيان» (مصباح زاده)؛ ج) وَ انّا اِنْ شاءَاللّهُ لَمُهْتَدُونَ (بقره، 70) «و اگر خداي خواهد راه يافتگان باشيم» (مجتبوي)؛ د) اِنّا لَصادِقُونَ (انعام، 146) «ما راستگو يانيم» (آيتي).

3 ـ 1. توصيفِ مضاف
 

وقتي يك اسم مضاف، صفت هم بگيرد، در زبان عربي صفت را بعد از مضاف اليه مي‏آورند، ولي در زبان فارسي صفتِ اسمِ مضاف را پس از خودِ مضاف قرار مي‏دهند. چند مثال قرآني چنين است: عبادَ اللّهِ المُخْلَصينَ (صافات، 40)؛ اياتِنَا الكُبْري (طه، 23)؛ ثِيابُ سُنْدُسٍ خُضْرٌ (انسان، 21)؛ لَفي ضَلالِكَ القَديمِ (يوسف، 95)؛ دِينَهُمُ الحَقَّ (نور، 25)؛ مَوْتَتَنا الاُولي (دخان، 35)؛ رَبِّكَ الكَريمِ (انفطار، 6) و آياتِ صافات 74 ، 160، 169؛ احقاف، 20؛ نازعات، 24؛ اعراف، 16.
و نمونه‏هايي از عدم رعايت اين اصل در ترجمه‏هاي فارسي از اين قرار است: الف) نارُاللّهِ الْمُوقَدَةُ (همزه، 6) «آتش خدا افروخته شده» (دهلوي)، ترجمه صحيح: «آتش افروخته خداوند»؛ ب) جانِبَ الطّورِ الأَيْمَنَ (طه، 80) «جانب طورِ ايمن» (خرمشاهي)، ترجمه صحيح: «سمت راست كوه طور يا جانب ايمنِ كوه طور»؛ ج) ذُوالعَرْشِ الْمَجيدُ (بروج، 15) «صاحب عرش بزرگوار» (مصباح زاده)، «صاحب عرش مجيد» (پورجوادي) ترجمه صحيح: «صاحب بزرگوار عرش»؛ د) ثِيابُ سُنْدُسٍ خُضْرٌ (انسان، 21) «لباسهايي از حرير نازك سبز رنگ» (مكارم شيرازي)، «جامه‏هايي از سندس سبز» (آيتي)، ترجمه صحيح: «جامه‏هايي سبز از حرير نازك [يا سندس]» مؤيّد اين ترجمه آيه يَلْبَسُونَ ثياباً خضراً مِنْ سُنْدُسٍ (كهف، 31) است. ه•• ) شاطِي‏ءِ الْوادِ الاَْيْمَنِ (قصص، 30) «كرانه وادي ايمن» (خرمشاهي)، ترجمه صحيح: «كناره راست آن وادي».
1 ـ 3 ـ 1. وقتي چند اسم به يكديگر اضافه شوند و تتابع اضافات پديد آيد،3 اگر بخواهيم يكي از آن مضاف‏ها را توصيف كنيم، در زبان عربي صفت را پس از آخرين مضاف‏اليه مي نهند، ولي در زبان فارسي، صفتِ هر مضاف پس از خود آن مضاف مي‏آيد. چند مثال قرآني: آياتِ رَبِّهِ الْكُبْري (نجم، 18)؛ رَبُّ آباءِكُمُ الاَوَّلينَ (شعراء، 26)؛ كَلِمَةُ رَبِّكَ الحُسْني (اعراف، 137)؛ اِسْمُ رَبِّكَ ذِي الجَلالِ وَالاِكْرامِ (رحمن، 78)؛ وَجْهُ رَبِّكَ ذُوالجَلالِ وَ الاِْكْرامِ (رحمن، 27)؛ حديثُ ضَيْفِ اِبْراهيمَ الْمُكْرَمينَ (ذاريات، 24)؛ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزيزِ الوَهّابِ (ص،9)؛ اسْمِ رَبِّكَ الْعَظيمِ (واقعه، 74)؛ اسْمَ رَبِّهِ الاَعْلي (اعلي، 1)؛ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الاَعْلي (ليل، 20) دو نمونه نادرست از ترجمه‏هاي معاصر اينهاست: الف) وَجْهُ ربِّكَ ذُوالجَلالِ وَ الاكْرامِ (رحمن، 27) «ذات پروردگار صاحب جلالت و اكرام تو» (آيتي). «ذوالجلال والاكرام» صفت «وجهُ» است، ولي مترجم آن را صفت «ربِّ» گرفته‏اند. ب) لَقَدْ رَأي مِنْ آياتِ رَبّهِ الكُبْري (نجم، 18) «همانا ديد از آيتهاي پروردگار خويش بزرگتر را» (معزّي). «الكبري» صفت «ايات» است، اما مترجم آن را مفعولِ «رَأَي» دانسته‏اند.
2 ـ 3 ـ 1. گاه در زبان عربي تركيب «اسم [مضاف] + مضاف اليه + صفتِ مضاف» مبدَّل به اسلوبِ «اسم + جار و مجرور + صفتِ اسم» مي‏شود. اعم از آنكه جار و مجرور متعلق به همين اسم باشد يا به فعل قبلي در جمله متعلق باشد. در چنين مواردي نيز بايد در ترجمه فارسي ـ بر خلاف عربي ـ ابتدا صفتِ اسم و سپس جار و مجرور را بياوريم. چند مثال قرآني از اين قرار است: بلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظيمٌ (اعراف، 141)؛ رَجُلٌ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٌ (زخرف، 31)؛ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِاللّهِ مُباركةً (نور، 61)؛ ذِكْرٍ مِنْ رَبِهِّمْ مُحْدَثٍ (انبياء، 2)؛ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِاللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ (بقره، 101)؛
مثالهايي از عدم رعايت نكته بالا در ترجمه‏هاي فارسي چنين است: الف) شَي‏ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَليلٍ (سبأ، 16) «نوعي از كُنارِ تُنُك» (فولادوند). «قليلٍ» صفت «شي‏ءٍ» است، نه «سدرٍ» چند ترجمه بهتر اينها هستند: «اندكمايه‏اي از درخت سدر» (خرمشاهي)؛ «اندكي درخت سدر» (مكارم شيرازي)؛ «اندكي از كُنار» (مجتبوي). ب)عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ اَليمٌ (جاثيه، 11) «كيفري از شكنجه دردناك» (امامي)، «عذابي از عقوبتي دردناك» (خرمشاهي)، «عذابي از اضطراب الم انگيز» (پاينده). در اين ترجمه‏ها، «اليمٌ» صفتِ «رجزٍ» دانسته شده، ولي «اَليمٌ» صفتِ «عذابٌ است. ج) عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ (تحريم، 10) «دو بنده از بندگان صالح ما» (فارسي و مكارم شيرازي و خواجوي) «صالِحَيْنِ» صفت «عَبْدَيْنِ» است نه «عِباد».
اين مترجمان نخست «صالحين» را معرفه دانسته‏اند و سپس آن را به صيغه جمع [الصالِحينَ [خوانده‏اند و بنابراين در ترجمه خود، آنرا صفتي براي «عبادنا» شمرده‏اند.
3 ـ 3 ـ 1. توصيفِ مضاف اليه؛ در يك تركيب اضافي (بدون تتابع اضافات) اگر بخواهيم مضاف اليه را توصيف كنيم، هم در زبان عربي و هم در زبان فارسي، صفت را پس از مضاف اليه قرار مي‏دهند. چند مثال قرآني: يَوْمَ الْحَجِّ الْاَكْبَرِ (توبه، 3)؛ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَريمِ (مومنون، 116)؛ رَبُّ السَّمواتِ السَّبْعِ (مومنون، 86)؛ اياتُ الْكِتابِ المُبينِ (يوسف، 1)؛ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ (نمل، 26)؛ مِيقاتِ يَوْمٍ معلومٍ (شعراء، 38)؛ اَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ (قمر، 20)؛ و آياتي چون شعراء 155؛ حجر 38؛ ص 81؛ واقعه 50؛ مريم 37؛ فصلت 17 و 35 و 43؛ قصص 79؛ تكوير 19 و 25.
نمونه‏اي از عدم رعايت اين نكته در ترجمه‏هاي فارسي: اَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ (حاقه، 7) «تنه‏هاي پوسيده و تو خالي درختان نخل» (مكارم شيرازي)، «تنه‏هاي پوسيده و افكنده درختان خرما» (مجتبوي). در اين آيه قرآن، «خاوِيَةٍ» صفت «نخلٍ» است، ولي در ترجمه‏هاي ياد شده، مترجمان «خاوِيَةٍ» را صفت «اَعْجازٌ» گرفته‏اند.
4 ـ 3 ـ 1. در تركيب‏هاي اضافي، اگر موصولاتي چون الّذي و الّذين، اسم مضاف را توصيف كنند، بنابر قاعده‏اي كه در بند 3 ـ 1 آورديم، در زبان عربي اين توصيفات را بعد از مضاف اليه مي‏آورند. مناسب است در ترجمه فارسي اين الگو، بر خلاف قاعده 3 ـ 1، الّذي يا الّذين را پس از مضاف اليه ترجمه كنيم. چند مثال قرآني: مَلَكُ الْمَوْتِ الّذي وُكِّلَ بِكُمْ (سجده، 11)؛ نِعْمَتِيَ الّتي اَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ (بقره، 40)؛ قِبْلَتِهِمُ الَّتي كانُوا عَلَيْها (بقره، 142)؛ يَتامَي النِساءِ اللاّتي لا تُؤْ تُونَهُنَّ (نساء، 137)؛ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الّذي حَرَّمَها (نحل، 91) نمونه نادرست را در ترجمه همين دو آيه آخر مي‏آوريم. نمونه نخست: اِنّمَا اُمِرْتُ اَنْ اَعْبُدَ اَنْ اَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّتي حَرَّمَها وَلَهُ كُلُّ شَي‏ءٍ (نمل، 91) «به من فرمان داده شده كه پروردگار اين شهر را بپرستم. شهري كه خداوندي كه همه چيز از اوست حرمتش نهاده» (آيتي). مترجم الذي را صفت يا بدل مضاف اليه ـ هذه البلدة ـ گرفته‏اند نه صفتِ مضاف ـ ربّ. نمونه دوم: في يَتامَي النِساءِ اللاّتي لا تُؤْ تونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ (نساء، 127) «درباره يتيمان زناني كه نميدهيدشان آنچه نوشته شده است براي ايشان» (معزّي). ظاهراً مترجم اللاّتي را صفت يا بدل براي مضاف‏اليه ـ النساء ـ گرفته‏اند نه صفتِ مضاف ـ يتامي.

4 ـ 1. صفت تفضيلي، صفت عالي
 

صفت‏ها از لحاظ درجه‏بندي به سه دسته تقسيم مي‏شوند: مطلق، تفضيلي و عالي. در زبان فارسي با افزودن تر و ترين به صفت مطلق، مي‏توان صفات تفضيلي و عالي ساخت. در زبان عربي براي ساختن صفت تفضيلي و عالي تنها يك شكل موجود است و آن استفاده از صيغه «اَفْعَل» تفضيلي يا مؤنّث آن، «فُعْلي» است. بنابراين نوعِ تركيبِ كلمات، تعيين كننده يكي از اين دو گونه تفضيلي و عالي است.

1 ـ 4 ـ 1. صفت تفضيلي: اَفْعَل + مِنْ
 

صفات تفضيلي در قرآن، غالباً با تركيبِ اَفْعَل + مِنْ بيان مي‏شوند. مانند اين آيات: مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً (بقره، 138)؛ نَحْنُ اَحَقُّ بِالْمُلْكِ منه (بقره، 247)؛ السِّجْنُ اَحَبُّ اِليَّ مِمّايَدْعُونَني اِلَيْهِ (يوسف، 23)؛ و آياتِ مائده، 107؛ نساء، 153؛ تحريم، 5؛ فرقان، 10؛ واقعه، 85؛ هود، 92.

2 ـ 4 ـ 1. صفت تفضيلي: اَفْعَل (بدون مِنْ، غير مَعَرَّف و غير مضاف)
 

گاه، مِنْ از تركيب سابق حذف مي‏شود و اَفْعَل تنها بدون حرف تعريف و يا مضاف‏اليه، صفت تفضيلي را بيان مي‏كند. مثال‏هاي قرآني: بُعُولَتُهُنَّ اَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ في ذلك (بقره، 228)؛ هُنَّ اَطْهَرُ لَكُمْ (هود، 78)؛ لَعَذابُ الآخِرَةِ اَخْزي (فصلت، 16)؛ ذلِكُمْ اَقْسَطُ عِنْدَاللّهِ وَ اَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ (بقره، 282) و آياتِ بقره، 237؛ انعام، 124؛ مائده 8؛ طه، 131؛ يونس، 21؛ نحل، 125؛ كهف، 19؛ اعلي، 17؛ نجم، 52.

3 ـ 4 ـ 1. صفت تفضيلي: الاَفْعَل و الفُعْلي (در نقش صفت)
 

گاه «اَفْعَل» يا مؤنث آن «فُعْلي» به همراه ادات تعريف، يك اسم معرفه را توصيف مي‏كنند. در غالب اين موارد نيز، مراد صفت تفضيلي است نه صفت مطلق يا عالي. چند مثال قرآني چنين است:
العُرْوَةِ‏الْوُثْقي (بقره، 256؛ لقمان، 22)؛ الْاَسْماءُ الْحُسْني (اسراء، 110)؛ المَسْجِدِالاقْصي (اسراگ 10)؛ العَذابِ الأَدْني و العَذابِ الْاَكْبَر (سجده، 21)؛ الْعُدْوَةِ الدُّنْياوالْعُدْوَةِ‏القُصْوي(انفال،42)؛وآيات صافات،6و8؛ نساء، 145؛ نحل، 60؛ روم، 27؛ ص، 69؛نازعات،24و 34؛
نجم، 7؛ انبياء، 103؛ توبه، 3؛ اعلي، 1؛ دخان، 16؛ اعراف، 180؛ فصلّت، 12؛ ملك، 5؛ طه، 8.

4 ـ 4 ـ 1. صفت تفضيلي: الاَفْعَل و الفُعْلي (به تنهايي، مفرد يا جمع)
 

گاه «اَفْعَل» يا مؤنث آن «فُعْلي» به شكل معرفه بي‏آنكه اسمي را توصيف كنند، در كلام واقع مي‏شوند. مراد از اَفْعَل با اين الگو نيز كه گاه به صيغه جمع هم مي‏آيد، صفت تفضيلي است. چند مثال قرآني: لَيُخْرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنْهَاالاَذَّلَ (منافقون، 8)؛ جَعَلَ كَلِمَةَ الّذينَ كَفَروُا السُّفْلي (توبه، 40)؛ كلمةُ اللّهِ هي العُلْيا (توبه، 40)؛ لا يَصْلاها اِلاّ الاَشْقي (ليل، 15)؛ لاجَرَمَ اَنَّهُمْ فِي الاخِرَةِ هُمُ الاَْخْسَرُونَ (هود، 22)؛ اَنْتُمُ اَلاَْعْلَونَ (آل عمران، 139) و آياتِ صافّات، 98؛ شعراء، 111؛ نمل، 5؛ كهف، 103؛ انبياء، 70؛ شعراء، 76؛ ليل، 17.
بررسي چند مثال قرآني در ترجمه‏هاي فارسي قرآن كريم: الف) العُروَة الوُثْقي (بقره، 256؛ لقمان، 22) «دستاويز استوار» (مجتبوي)، «دستاويزي محكم» (دهلوي) «دستگيره محكمي» (مكارم شيرازي). ترجمه صحيح: «دستاويز محكمتر». ب) الأَسْماءُ الحُسْني (اسراء، 110) «نامهاي شايسته» (پورجوادي). ترجمه صحيح: «نامهاي نيكوتر». ج) السَّماءُ الدُّنْيا (فصّلت، 12؛ ملك، 5؛ صافات، 6) «آسمان دنيا؛ آسمان اين دنيا» (فولادوند)، «آسمان دنيا» (فارسي)، «آسمان دنيا» (خواجوي، جز در سوره ملك). ترجمه صحيح: «آسمان پايين‏تر يا آسمان نزديكتر». د) جَعَلَ كَلِمَةَ الّذينَ كَفَروُا السُّفْلي وَ كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ العُلْيا (توبه، 40) «كلام كافران را پست گردانيد، زيرا كلام خدا بالاست» (آيتي). با صرف نظر از همه نكاتِ غير مربوط به بحث حاضر در اين ترجمه، اين نكته گفتني است كه سُفْلي و عُلْيا، صفات تفضيلي‏اند و ترجمه آنها به پست و بالا دقيق نيست.

5 ـ 4 ـ 1. صفت عالي: اَفْعَل + اسم نكره (مفرد يا جمع)
 

اگر اَفْعَلْ به اسم نكره (مفرد يا جمع) پس از خود اضافه شود، در زبان فارسي، معناي صفت عالي مي‏دهد. مانند: اَوَّلَ كافرٍ بِهِ (بقره، 41)؛ اَحْسَنِ تَقْوِيمٍ (تين، 4)؛ خَيْرَ اُمَّةٍ (آل عمران، 110) شَرَّ مَآبٍ (ص، 55)؛ اَسْفَلَ سَافِلينَ (تين، 5).

6 ـ 4ـ 1. صفت عالي: اَفْعَل + اسم معرفه (مفرد يا جمع)
 

هرگاه اَفْعَلْ به اسم معرفه (مفرد يا جمع) پس از خود اضافه شود، بي‏هيچ التباس يا ترديدي، معناي صفت عالي را بيان مي‏كند. عالي بودن صفت در اينجا روشن‏تر از مورد پيشين است. چند مثال قرآني: اَحْسَنَ القَصَصِ (يوسف، 3)؛ اَحْرَصَ النّاسِ (بقره، 91)؛ اَلَدُّ الخِصامِ (بقره، 24) اَحْكَمُ الْحاكِمينَ (هود، 45)؛ اَدْنَي الْاَرْضِ (روم، 3)؛ اَوْهَنَ الْبُيُوتِ (عنكبوت، 41) و آياتِ صافّات، 125؛ تين، 8؛ اعراف، 145؛ زمر، 18 و 35؛ بقره، 197؛ مائده، 82؛ حجرات، 13؛ لقمان، 19؛ شمس، 12؛ بيّنه، 7؛ مؤمنون، 14؛ قلم، 28؛ آل‏عمران، 68.
چند نمونه از ترجمه‏هاي فارسي قرآن كريم: الف) اَلَدُّ الخِصامِ (بقره، 204) «ستيزه كننده در باطل» (پورجوادي). ترجمه صحيح: «سخت‏ترين ستيزندگان» (دهلوي). ب) اَقصَي الْمَدِينَةِ (يس، 20) «دور دست شهر» (آيتي و خرمشاهي). ترجمه صحيح: «دورترين نقطه شهر» (خرمشاهي در آيه قصص، 20). ج) اَدْنَي الْاَرْضِ (روم، 3) «نزديك اين سرزمين» (آيتي)، «سرزمين نزديكي» (مكارم شيرازي). ترجمه صحيح: «نزديكترين سرزمين» (فولادوند).

7 ـ 4 ـ 1. اَفْعَل و فُعْلي در قالب اسمي
 

گاه اَفْعَل يا مؤنث آن فُعْلي از قالب تفضيلي و حتي و صفي در مي‏آيند و در معناي اسمي به كار مي‏روند. نام‏گذاري پاره‏اي از امور (عام يا خاص) با اَفْعَل يا فُعْلي سبب نمي‏شود كه اَفْعَل يا فُعْلي همواره در قالب اسمي به كار رود و هيچگاه معناي وصفي يا تفضيلي با خود نداشته باشد. يك نمونه معروف كلمه «دُنيا» است كه در بيشتر اوقات اسمي است براي اين زندگي (پيش از مرگ)4، هر چند گاه در قالب وصفي (تفضيلي) نيز به كار آمده است. مانند العُدْوَةِ الدُّنيا (انفال، 42) و السَّماءُ الدُّنْيا (ملك، 5). چند نمونه ديگر اينها هستند: الف) اَلحُسْني (يونس، 26؛ رعد، 18؛ كهف، 88). ب) اليُسْري (ليل، 6). ج) السُّوأي (روم، 10).
يك مثال از ترجمه‏هاي نادرست فارسي اين است: فَلَهُ جَزاءً الْحُسْني (كهف، 88) «پاداش [هرچه] نيكوتر خواهد داشت» (فولادوند)، «او را پاداش نيكو باشد» (خرمشاهي)، «پاداشي نيكوتر خواهد داشت» (مكارم شيرازي) «الحُسْني» صفت «جَزاءً» نيست، بلكه مبتداي مؤخّر در جمله است و «جَزاءً» نيز نقشِ مفعول له دارد. ترجمه صحيح: «او را پاداش، نيكويي است» (مجتبوي).
افزون بر اَفْعَل يا فُعْلي، برخي از صفات غير تفضيلي نيز گاه در قالب اسمي به كار مي‏روند. مانند الف) حَسَنَة در قالب اسمي: رَبَّنا آتِنا في الدُّنْيا حَسَنَةً (بقره، 201)؛ حَسَنَة در قالب و صفي: شَفاعَةً حَسَنَةً (نساء، 85) و المَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ (نحل، 125). ب) حَسَنات در قالب اسمي: بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ (اعراف، 168). دو نمونه ديگر سَيِّئَة و سَيِّئات است.

2 ـ ضمير
 

با كمي مسامحه در تعريف، ضمير، همان است كه جايگزين اسم يا گروه اسمي مي‏شود. در اينجا نيز از بيان تقسيم بندي‏هاي متعدد ضمير در زبان‏هاي فارسي و عربي چشم مي‏پوشيم و نكاتي چند در مقايسه مقتضيات زبان عربي و فارسي در باب ضمير مي‏آوريم.
1 ـ 2. ضمير فاعلي متّصل (عربي) = شناسه (فارسي)
در زبان عربي ضماير به دو دسته متّصل و منفصل و هر كدام از اين دو به دو گونه فاعلي و مفعولي تقسيم مي‏شوند.
فاعلي متّصل: (هو)، ا، و، (هي)، ا، نَ...
مفعولي متّصل: ه•• ، هما، هم، ها، هما، هنّ...
فاعلي منفصل: هو، هما، هم، هي، هما، هنّ...
مفعولي منفصل: ايّاه، ايّاهما، ايّاهم، ايّاها، ايّاهما، ايّاهنّ...
در زبان فارسي ميان ضماير منفصل فاعلي و مفعولي تفاوت نيست و در هر دو مورد مي‏گوييم من، تو، او، ما، شما، ايشان (ضماير شخصي منفصل). ضميرهاي متّصل مفعولي عربي همان ضماير شخصي متّصل فارسي: اَمْ، اَتْ، اَشْ، مان، تان، شان هستند و ضميرهاي متّصل فاعلي همان شناسه‏ها هستند: م، ي، د، يم، يد، ند. از اين مقايسه در مي‏يابيم كه ضماير متّصل فاعلي در عربي مطابق با شناسه افعال در زبان فارسي‏اند. با قبول چنين تطابقي، نبايد در ترجمه فارسي افعال قرآن كه همراه با ضماير متّصل فاعلي‏اند، علاوه بر شناسه، از ضمير شخصي منفصل (من، تو، او...) هم بهره بريم؛ جز در صورتي كه در آن آيه نيز ضمير منفصل فاعلي (هو، هما، هم...) به همراه فعل آمده باشد. نمونه‏هايي از افعال قرآن كه در ترجمه فارسي آنها فقط از شناسه بهره مي‏بريم چنين است: الف: وَ اَوْحَيْنا اِلي اُمِّ مُوسي (قصص، 7)؛ ب) يُحْيي و يُميتُ (حديد، 2)؛ ج) تَخْلُقُونَ اِفْكاً (عنكبوت، 17)؛ د) اَدْعُوكُمْ اِلَي النَّجاةِ (غافر، 41)؛ ه•• ) وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتي فَعَلْتَ (شعراء، 19)؛ و) وَ لَقَد را وَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ (يوسف، 32). اما در ترجمه آياتي مانند آيات زير، از ضمير شخصي منفصل نيز استفاده مي‏كنيم: الف) اِنّا اَوْحَيْنا اِلَيْكَ (نساء، 163)؛ ب) هُوَ يُحْيي و يُميتُ (يونس، 56)؛ ج) ءَأَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ (واقعه، 59)؛ د) اَنَااَدْعُوكُمْ‏اِلَي‏الْعَزيزِ الْغَفّارِ (غافر، 42)؛ ه•• )ءَأَنْتَ فَعَلْتَ هذا (انبياء، 62)؛ و) اَنَار اوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ (يوسف، 51).

2 ـ 2. مرجع ضمير: پيش يا پس از ضمير
 

در زبان فارسي هيچگاه مرجع ضمير بعد از خود ضمير نمي‏آيد،5 اما در زبان عربي گاه ضميري به مرجعِ پس از خود باز مي‏گردد. در ترجمه فارسي اين موارد بايد همواره ضمير را بعد از مرجعِ آن آورد.
چند نمونه از آيات قرآن كريم همراه با ترجمه‏هاي ناصحيح فارسي آن اينها هستند: الف) فَاَوْجَسَ في نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسي (طه، 67) «پس احساس كرد در خودش ترسي را موسي» (معزّي)، «پس يافت در خودش بيمي موسي» (مصباح زاده). ب) لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمْ الْمُجْرِمونَ (قصص، 78)، «پرسش نشوند از گناهانشان گنهكاران» (معزي)، «پرسيده نميشوند از گناهانشان گناهكاران» (مصباح زاده)؛ ج) لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ اِنْسٌ وَ لا جانٌّ (رحمن، 39) «از گناهانشان نپرسند نه از آدميان و نه پريان» (رهنما)، «سؤال كرده نشود از گناهش آدمي و جن» (ياسري).
گاه مترجماني حتي در ترجمان آياتي كه در آنها اساساً ضمير به ما بعد خود رجوع نكرده است، شكل صحيح فارسي را رعايت نكرده‏اند و مرجع ضمير را پس از خود ضمير آورده‏اند: الف) وَ اشْكُرُوالِلّهِ اِنْ كُنْتُمْ اِيّاهُ تَعْبُدُوُنَ (بقره، 172) «و اگر تنها او را مي‏پرستيد خدا را شكر كنيد» (فولادوند)؛ ب) فَمَنْ يَنْصُرُني مِنَ اللّهِ اِنْ عَصَيْتُهُ (هود، 63) «پس اگر او را نافرماني كنم چه كسي در برابر خدا مرا ياري مي‏كند؟» (فولادوند).

3 ـ 2. ضمير اشاره، صفت اشاره
 

در دستور زبان فارسي، ميان ضمير اشاره و صفت اشاره تفاوت مي‏گذاريم. صفت اشاره مانند «اين كتاب، آبي است» و ضمير اشاره مانند «اين، كتابِ آبي است». همين تفاوت را در به كارگيري اسماء اشاره در زبان عربي مي‏توان يافت، گو اينكه نحويانِ متقدّم چنين تفكيكي نكرده‏اند.6
از ميان اسماء اشاره كلماتي چون اولئكَ، اولئكُمْ، ذلِكُمْ و ذالِكُنَّ همواره در قرآن كريم در قالب ضمير اشاره به كار رفته‏اند، اما كلماتي چون هذا، هذِهِ، تِلْكَ، ذلِكَ و هؤُلاءِ، هم به گونه ضمير اشاره و هم به گونه صفت اشاره آمده‏اند. در نمونه‏هاي زير كلمات مذكور به شكل صفت اشاره به كار رفته‏اند: الف) وهذِهِ الاَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي (زخرف، 51)؛ ب) اَفَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ (نجم، 59)؛ ج) تِلْكَ الأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ (آل عمران، 140)؛ د) ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ (بقره، 2)؛ ه•• ) فَما لِهؤُلاءِ القَومِ (نساء، 78) و آيات بقره، 253؛ اعراف، 101؛ كهف، 59؛ قصص، 83، حشر، 21؛ نساء، 70. و در نمونه‏هاي زير ضمير اشاره آمده است: الف) اَنَّي يُحْيي هذِهِ اللّهُ (بقره، 259)؛ ب) هذا يَوْمٌ عَصِيبٌ (هود، 77)؛ ج) تِلْكَ عادٌ (هود، 59)؛ د) ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ (جمعه، 4)؛ ه•• ) اِنَّ هؤُلاءِ ضَيْفي (حجر، 68).
1 ـ 3ـ 2. كلمات هذا و هذه اگر بخواهند صفتِ يك اسم مضاف واقع شوند، هميشه پس از مضاف‏اليه قرار مي‏گيرند. (مطابق قاعده‏اي كه در 3 ـ 1 گذشت)، نه پيش از آن اسم مضاف. در ميان نمونه‏هاي قرآني، در عباراتي چون هذِهِ ناقةُ اللّهِ لَكُمْ آيةً (هود، 64)؛ اِنَّ هذِهِ امَّتُكُمْ اُمَّةً واحِدةً (انبياء، 92)؛ و اَنَّ هذا صِراطي مُستَقيماً (انعام، 153)، ضمير اشاره به كار رفته است و در جملاتي چون بَعْدَ عامِهِم هذا (توبه، 28)؛ اِحْديَ ابْنَتَيّ هاتَيْنِ (قصص، 27)؛ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا (جاثيه، 34)؛ فَابْعَثُوا اَحَدَكُمْ بِوَرَقِكُمْ هذِهِ (كهف، 19) و آيات آل‏عمران، 125؛ انعام، 130؛ اعراف، 51؛ يوسف، 15؛ كهف، 62 صفت اشاره آمده است.

3 ـ موصول
 

برخي از اديبان در دستور زبان فارسي موصول «كه» و «چه» را از حروف ربط مي‏شمارند و بحثي مستقل در باب موصول مطرح نمي‏كنند.7 در اينجا با كمي توسّع، معادل موصول را در ترجمه فارسي، حروف «كه» و «چه» همراه با ضماير، اسماء اشاره و كناياتي چون «آن»، «آنها» و «كسي» مي‏دانيم. يعني در ترجمه فارسي موصولات عربي مي‏گوييم: آنها كه، آنكه، كساني كه. حال مي‏كوشيم با بيان پاره‏اي از ويژگي‏هاي موصول در زبان عربي، شيوه ترجمه فارسيِ جملات موصولي را بيشتر بكاويم.

1 ـ 3. موصولِ مشترك: جمع يا مفرد
 

موصول‏هاي زبان عربي بر دو گونه مختصّ و مشترك‏اند. موصول‏هاي مختصّ آنهايند كه ويژه يك صيغه خاص (مثلاً مفرد مذكر)اند و مفرد، تثنيه، جمع، مذكر و مؤنث بودنِ آنها معلوم است. اينها عبارتند از: الّذي، اللَّذَيْنِ (اللّذانِ)، الّذينَ، الّتي، اللّتَيْنِ (اللَّتانِ) و اللاّتي (اللاّئي).
موصول مشترك (مَنْ، ما) براي همه افراد (مؤنث و مذكر، مفرد، تثنيه، جمع) يكسان به كار مي‏رود و به همين جهت، تشخيص مراد اندكي مشكل است. اين مسأله در مورد كلمه «مَنْ» بيشتر رُخ مي‏نُمايد؛ چرا كه اين كلمه علاوه بر آنكه هم مرجع ضماير مفرد و هم مرجع ضماير جمع قرار مي‏گيرد، گاه با آنكه مراد از آن جمع است، ضمير مفرد به آن باز مي‏گردد.8 در ترجمه آياتي از قرآن كه اينگونه‏اند، بسياري از مترجمان فارسي، موصولِ جمله را به گونه مفرد برگردانده‏اند. مي‏توان از شواهدي ياري جُست و به درستي دريافت كه در اين موارد، «مَنْ» موصولِ جمع است نه مفرد؛ از آن ميان اينكه در بيشتر اين آيات، جملات توضيحيِ پس از موصول و صله، به صيغه جمع آمده‏اند.
نمونه‏هايي از آيات قرآن كه ساختِ بالا در آنها به كار رفته است اين‏هايند: و مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ اِلَيْكَ وَجَعَلْنا علي قُلُوبِهِمْ اَكِنَّةً اَنْ يَفْقَهُوهُ (انعام، 25)؛ اِتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْأَلُكُمْ اَجْراً وَهُمْ مَهْتَدوُنَ (يس، 21)؛ كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فيِ النّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً (محمد، 15) و آياتي چون بقره، 112، 217، 200، 201، 229، 275؛ آل عمران، 82 و 94؛ مائده، 69؛ اعراف، 35 و 178؛ توبه، 23؛ نحل، 97، 106، 107؛ اسراء، 18، 19، 71؛ مريم، 75؛طه، 75، 100، 101؛ فرقان، 70؛ روم، 53؛ زمر، 33؛ شوري، 41؛ غاشيه؛ 22 ـ 26.
در برخي آيات قرآن كريم در رجوع به موصول «مَنْ»، ضماير مفرد و جمع به تناوب عوض مي‏شوند كه همه اين ضماير را بايد به گونه جمع ترجمه كرد. مانند اين دو آيه: هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوَبَةً عِنْدَاللّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللّهُ وَ غَضَبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطّاغُوتَ اُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً و اَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبيلِ (مائده، 60)؛ و مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمانِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ وَ اِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبيلِ وَ يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ مُهْتَدونُ حَتّي اِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْني وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمُشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرينُ وَ لَنْ يَنْفَعَكُم الْيَوْمَ اِذْ ظَلَمْتُمْ اَنَّكُمْ فيِ الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ (زخرف، 36 ـ 39).
از اين بخش بسيار مهم تنها نمونه‏اي از ترجمه‏هاي فارسي را مي‏آوريم كه مترجمان در آن اين نكته را رعايت نكرده‏اند و يادآور مي‏شويم كه عدم رعايت اين امر كمابيش در اكثر ترجمه‏هاي فارسي سبب كژي و نامفهومي برگردان برخي از آيات قرآن شده است. كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعوُا اَهْوَاءَهُمْ (محمد، 15) «همانند كسي كه زشتي اعمالش در نظرش آراسته شده و از هواي نفسشان پيروي مي‏كنند» (مكارم شيرازي)، «همانند كسي كه بد عملي‏اش در نظرش آراسته جلوه داده شده و از هوي و هوسهايشان پيروي مي‏كنند» (خرمشاهي)، «چون كسي كه بدي كردارش براي او زيبا جلوه داده شده و هوسهاي خود را پيروي كرده‏اند» (فولادوند)، «مانند كسي كه كردار بدش در نظرش آراسته شده، و آرزوها و خواهشهاي دل خويش را پيروي كرده‏اند» (مجتبوي). ترجمه مناسب همين آيه را نيز از ميان ترجمه‏هاي معاصر مي‏آوريم: «چونان كساني كه كردار زشت‏شان را براي شان بياراسته‏اند و خواهشهاشان را پي گرفته‏اند» (امامي)، «مانند كساني كه بدي كردارشان براي آنان آراسته شده و از خواهشهاشان پيروي ميكنند» (فيض الاسلام).

2 ـ 3. موصولي كه مُنادا است
 

وقتي موصول مورد ندا و خطاب قرار گيرد، در زبان عربي، ضماير را در جمله موصولي به گونه غايب مي‏آورند، ولي در زبان فارسي چنين الگويي نداريم. بنابراين ضماير را در چنين جمله‏هايي به گونه حاضر و خطابي ترجمه مي‏كنيم. شايع‏ترين كاربرد اين الگو در قرآن كريم، خطابِ يا اَيُّها الّذينَ آمَنُوا است كه ترجمه آن به «اي كساني كه ايمان آورده‏اند» يا «اي كساني كه مؤمنند» نادرست است. نمونه‏هايي از اين گونه ترجمه اينها هستند: «اي ايشان كه بگرويدند» (ميبدي در بقره، 172)؛ «هان اي كساني كه ايمان آوردند» (فارسي در ممتحنه، 1).
يك مثال ديگر آيه ششم سوره حجر است: يا اَيُّهاَ الّذي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ اِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (حجر، 6). پاره‏اي از ترجمه‏هاي نادرست ـ از نگاه زبان فارسي ـ از اين آيه چنين است. الف) «اي كسي كه «ذكر» [= قرآن] بر او نازل شده، مسلّماً تو ديوانه‏اي!» (مكارم شيرازي)؛ ب) «اي كسي كه قرآن بر او نازل شده است، به يقين تو ديوانه‏اي» (فولادوند»؛ ج) «اي كسي كه قرآن بر او فرو آمده، همانا تو ديوانه‏اي» (مجتبوي)؛ د) «اي آنكه فرستاديم ور او وحيي كه تو ديوانه‏اي» (نسخه مورخ 556 هجري).
برخي از ترجمه‏هاي صحيح از ساخت موصولي در آيه پيشگفته اينها هستند: الف) «اي كسي كه قرآن بر تو نازل شده است بي‏ترديد ديوانه‏اي» (پور جوادي)؛ ب) «اي كسي كه قرآن بر تو نازل شده است، به يقين تو ديوانه‏اي» (خرمشاهي، چاپ دوم)؛ ج) «اي آنكه «قرآن» بر تو فرستاده شد، بي‏ترديد كه تو ديوانه هستي» (شاهين)؛ د) «اي كسيكه (ادعا ميكني) قرآن (وسيله فرشته) بر تو نازل ميشود؟ براستي كه تو ديوانه‏اي» [كذا] (كاويانپور).

3 ـ 3. «مِنْ» بياني به همراه موصول
 

گاهي «مِنْ» (از حروف جارّه در زبان عربي) پس از موصول‏هايي چون مَنْ، ما، الّذين و جز آن قرار مي‏گيرد و به همراه مجرور خود، ابهام موصول را تبيين مي‏كند. نحويان اين «مِنْ» را مِنِ بياني، تبييني يا بيان جنس مي‏خوانند. چند نمونه قرآني: الف) مَنِ اتَّبَعَكَ منَ الغَاوِينَ (حجر، 42)؛ ب) ما اَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ (بقره، 164)؛ ج) الّذي جاءَكَ مِنَ العِلْمِ (بقره، 120)؛ د) الّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ (توبه، 1).
مترجمان نخستين و برخي از مترجمان معاصر در ترجمه اين گونه آيات، عيناً الگوي زبان عربي را به كار گرفته‏اند. مثلاً در ترجمه ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْاَرْضِ مِنْ دابَّةٍ (نحل، 49) گفته‏اند: «آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از جنبنده» نمونه را بنگريد به ترجمه ميبدي و معزي. نارسايي اين برگردان آن است كه در زبان فارسي كلمه «از» و چنين ساختي اساساً معناي تبيين و بيانِ «مِن» بياني را نمي‏رساند. چنين نمونه‏هايي را به سهولت مي‏توان به فارسي ترجمه كرد، به اين ترتيب كه نخست مجموع «مِنْ + مجرور» را ترجمه كنيم و آنگاه تركيب «موصول + جمله موصولي» را توضيح و توصيفي براي مجرور «من» قرار دهيم. با چنين روشي مِنْ بياني اساساً در ترجمه فارسي حذف مي‏شود و نيازي به ترجمه آن نيست. مثلاً در ترجمه همان آيه 49 نحل بگوييم: «هر آن جنبنده‏اي كه در آسمانهاو زمين است» (خرمشاهي).
در زير نمونه‏هايي از ترجمه فارسي قرآن كريم مي‏آوريم كه در آنها مترجمان بيشتر الگوي زبان مبدأ را به كار گرفته‏اند. ترجمه فارسي مناسب دو عبارت نيز از مترجمي ديگر آمده است.
الف) ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ (بقره، 106) «آنچه براندازيم از آيتها» (معزّي). ترجمه بهتر: «هر آيه‏اي را كه نسخ كنيم» (خرمشاهي) ب) و ما تَقَدِّ مُوا لاَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ (بقره، 110) «و آنچه از پيش مي‏فرستيد از براي خودتان از نيكي» (مصباح زاده). ترجمه بهتر: «و هر خير و نيكوكاري كه از پيش براي خود بفرستيد» (رهنما). ج) مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ (عراف، 132) «هرچه بياري آن را از نشانها» (دهلوي). ترجمه بهتر: «هر معجزه‏اي براي ما بياري» (پاينده). د) مَنْ قَدْ اَرْسَلْنا مِنْ رُسُلِنا (اسراء، 77) «كساني كه پيش از تو ـ از رسولانمان ـ فرستاده‏ايم» (خواجوي). ترجمه بهتر: «پيامبراني كه پيش از تو فرستاديم» (مكارم شيرازي). ه•• ) ما فِي الارْضِ مِنْ شَجَرَةٍ (لقمان، 27) «آنچه در زمين است از درختان» (رهنما). ترجمه بهتر: «هر چه درخت در زمين است» (مجتبوي).
در پايان بند حاضر، لازم به يادآوري است كه «مِنْ» بياني، به جز در تبيين موصولات، در مواردي ديگر نيز به كار مي‏رود كه در ترجمه فارسي آنها لزوماً نمي‏توان، شيوه‏اي يكسان با نمونه‏هاي پيشگفته به كار بست. يادداشت اين نكته به ويژه در الگوهايي كه مجرورِ «مِنْ» و مَبَيَّنِ آن، هر دو اسم غير موصول و نكره‏اند، حائز اهميّت است. در ترجمه فارسي چنين نمونه‏هايي (كه مجرورِ «مِنْ» گونه‏اي تمييز براي مُبَيَّن به شمار مي‏رود و در اغلب موارد، جنس و ماهيّتِ مُبَيَّن را روشن مي‏كند)، به كار گيري كلمه «از» غالباً روا و مناسب مي‏نُمايد. چند مثال قرآني اينها هستند: صَلْصالٍ مِنْ حَمَأٍ مَسْنُونٍ (حجر، 26، 28، 33)؛ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ (حجر، 74)؛ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ (كهف، 31)؛ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ (مؤمنون، 12)؛ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ (صافات، 67)؛ و آيات كهف، 31؛ حج، 23؛ سبأ، 5؛ فاطر، 33؛ يس، 34؛ صافات، 45، 67؛ زخرف، 53 و 71؛ جاثيه، 11؛ احقاف، 4؛ ذاريات، 33؛ رحمان، 15، 35؛ واقعه، 18، 20، 21، 43، 52، 93؛ انسان، 15، 21؛ فيل، 4؛ مسد، 5.9

پي‌نوشت ها :
 

1. تاريخ ترجمه از عربي به فارسي، ج 1، ترجمه‏هاي قرآني، آذر تاش آذر نوش، انتشارات سروش، 1375، ص 34. مراد مؤلف از ترجمه رسمي، ترجمه تفسير طبري مشهور است.
2. همان، ص 32.
3. مراد از تتابع اضافات در بحث حاضر، به كار رفتن بيش از يك مضاف و مضاف‏اليه است. نمونه را بنگريد به آياتِ (رعد، 22؛ اسراء، 100؛ مريم، 2؛ ص، 9؛ غافر، 31؛ اعلي، 20.
4. در مثالهايي چون حَيَاتُنَا الدُّنْيا (انعام، 29) و متاع الحَيوةِ الدُّنْيا (آل عمران، 14) و مانند آن، نمي‏توان گفت «الدّنيا» در قالب اسمي به كار رفته است، امّا در مواردي چون ثواب الدُّنْيا (آل عمران، 145) و متاعٌ في الدُّنْيا (يونس، 70) «الدّنيا» الگوي اسمي دارد. برخي نحويان در همين موارد نيز دنيا را صفتِ موصوفي محذوف چون «الحياة» مي‏دانند و باز هم آن را داراي قالبي وصفي مي‏شمارند.
5. نگاه كنيد به دستور زبان فارسي (پنج استاد)، به كوشش امير اشرف الكتّابي، سازمان انتشارات اشرفي چاپ هفتم، 1368، ص 72. البته اين نكته مربوط به نثر فارسي است اما در زبان محاوره يا نظم، گاه مواردي ـ به ويژه ضمير شخصي متّصل سوم شخص مفرد(اش) ـ يافت مي‏شود كه به مرجعي پس از خود باز مي‏گردد، مانند مثالهاي زير: آنكس كه با تو گفت كه درويش را مپرس هيچ آگهي ز عالم درويشي‏اش نبود چرا جام مرا بشكست ليلي اگر با من نبودش هيچ ميلي
6. درباره اين تفكيك بنگريد به آموزش زبان عربي، آذرتاش آذر نوش، ج1، صص23 و 132.
7. نگاه كنيد به لغت نامه دهخدا، واژه «موصول».
8. نحويان در توجيه اين امر مي‏گويند كه در چنين مواردي، براي رجوع ضمير مفرد به «مَنْ» جانب لفظِ «مَنْ» را مراعات كرده‏اند نه معناي آن. سواي رجوع ضماير مفردو جمع، در پاره‏اي جملات ضماير مؤنث و مذكر، هر دو به «مَنْ يا ما» باز گشته‏اند. نمونه را بنگريدبه آيات احزاب، 31؛ انعام، 39.
9. از راهنمايي‏هاي اساتيد محترم آقايان آذرتاش، آذرنوش و مصطفي ملكيان سپاسگذارم.

ارسال توسط کاربر : sm1372